لباس گرم

لورکا ياري
lorcca@yahoo.com

خونتون شلوغه . همه اومدن . عمه ات داره ميبوسدت و ميگه تو قشنگ ترين عروس فاميل هستي و با شنيدن لفظ عروس تنم يخ ميکنه . پسرش رو يادمه . اون سالها که اومده بود ايران يه بار ما خونتون بوديم اومد . خودشو لوس ميکرد من هم زدمش . يادته مامانت که اومد تو طرف منو گرفتي ؟ ولي بعدش تو رو هم زدم چون آدامس هاي خارجي اون رو به من ندادي . يادته چقدر شر بودم ؟ يادته با هم درس ميخونديم ؟ من بهت اشتباه درس ميدادم که تو نتوني نمره خوب بياري . دلم نميخواست بهتراز من باشي . مامانم سرکوفت بهم ميزد که تو يه سال کوچيکتري ولي نمره هات بهتره . من يه سال دير رفته بودم ولي همه يه جوري با من برخورد ميکردن انگار رفوزه شدم . تو فاميل وقتي همه دور هم جمع ميشديم تو همه بازيهامون تو ميخواستي با من باشي . تو هميشه دوسم داشتي . يادته ؟ وقتي همه از شر بودن من عاصي ميشدن تو طرفداريمو ميکردي و ميگفتي حق با منه ؟ ايکاش تو اون روزاي بچگي ميفهميدم چي ميخواي . نميدونم چرا هميشه تو تنها کسي بودي که دوست داشتم بزنمت . تو هيچ وقت شکايت نميکردي . يادمه هميشه زود اشکاتو پاک ميکردي که خاله منو دعوام نکنه . خيلي ساده بودم که فکر ميکردم از من ميترسي . سيزده بدر يادته وقتي همه فاميل با هم رفته بوديم جاده چالوس ؟ يادته کنار رودخونه پاهامونو کرده بوديم تو آب و تو خودتو چسبونده بودي به من و ميگفتي سردته؟ من مسخره ات کردم و گفتم از بس خري لباس نپوشيدي . ايکاش ميفهميدم چرا سردته . کنکور يادته ؟ من شمال قبول شدم. اونجا رو دوست داشتم . ميشد برم شنا . تو هم همونجا رو دوست داشتي . يادته کارنامه ات رو مچاله کردم و زدم تو سرت ! فکر مي کردم تو هم ميخواي اونجا رو بزني که بعد بياي جاسوسي منو کني به مامانم اينا بگي ؟ تو گريه کردي و من بهت گفتم اگه بياي شمال خفه ات ميکنم . يادمه مامانت داد و بيداد ميکرد و به مامانم ميگفت : اون يه کاري کرده که اين دختره ميخواد بره تبريز . و تو آروم گريه ميکردي و ميگفتي نه خاله . خودم تبريز رو دوست دارم . شب عروسي داداشت يادته ؟ براي اولين بار بود که ميديدم چقدر زيبايي . تو اون لباس زيبايي که پوشيده بودي ميدرخشيدي . همه تو رو نگاه ميکردن و من براي اولين بار بود که حس ميکردم تو يه دختري . براي اولين بار معني همه اون سالها رو فهميدم . تازه فهميدم چرا گريه نميکردي . چرا سردت بود . چرا شمال رو دوست داشتي . و چرا پسر عمه ات فقط با تو ميرقصيد . اون شب براي اولين بار حس کردم دوست ندارم با کسي برقصي . براي امتحانات پايان ترم که رفتم همونجا فهميدم دلم برات تنگ ميشه . زنگ زدم بهت بگم من هم ميخوام برم خونه و اگه بخواي ميتوني بياي اونجا با هم برگرديم . تو برگشته بودي خونه . پسر عمه ات هم اومده بود . مامان زنگ زد و گفت که ميخواي بري . باورم نميشد . اون بايد قبل از عيد برميگشت و قرار بود اينجا يه عروسي کوچيک بگيرين و بعد برين اونجا . براي عروسيت نيومدم . گفتم تو امتحانامه . با چه دلخوريي گفتي دلم ميخواست باشي .. ولي باور کن نميتونستم .
و حالا داري ميري . همه هستن . حتي مامان بزرگ هم اومده براي بدرقه ات . تو اولين عروس فاميلي که يه هفته بعد از عروسي ميري . دلم ميخواد کمکت کنم که چمدونا رو بذاري تو ماشين . تو تشکر ميکني و ميخواي چمدون رو از دستم بگيري . دستت که به دستم ميخوره تنم يخ ميکنه . ميلرزم . نگام ميکني و ميگي لباس نپوشيدي؟ نميخواد سردته. تو برو تو محمد خودش ميذاره . من ميرم تو ....

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30466< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي